×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

فرقه بهائیت تروریست دیروز و مظلوم نمای امروز

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

فرقه بهائیت تروریست دیروز و مظلوم نمای امروز

اردیبهشت 93

باز تنظیم از بهائیت در ایران :

ترور در لغت، به معنای هراس و هراس افکنی است؛ و در سیاست به کارهای خشونت آمیز و غیر قانونی برای سرکوبی مخالفان خود و ترساندن آنها ترور می‌‌گویند و نیز کردار گروه‌های مبارزی که برای رسیدن به هدف‌های سیاسی خود دست به کارهای خشونت آمیز و هراس انگیز می‌‌زنند، ترور نامیده می‌شود. ترورگری روش حکومت‌هایی است که با بازداشت و شکنجه و اعدام و انواع آزارهای غیرقانونی، از راه پلیس سیاسی مخفی، مخالفان را سرکوب می‌کنند و می‌‌هراسانند، و یا روش دسته‌های راست یا چپی است که برای افکندن یا هراساندن دولت به آدمکشی و آدم دزدی و خرابکاری دست می‌‌زنند. از برخی جهات ترور به معنای کشتار سیاسی نیز به کار می‌‌رود و کسانی را که به کشتار سیاسی دست بزنند ترورگر یا تروریست می‌‌خوانند. تروريسم سياسي در تاريخ معاصر ايران از اواسط دهه 840 م/1260 ق، با بابيگري آغاز شد و چنان با بابيگري پيوند خورد كه در دوران متأخر قاجار نام «بابي» و «تروريست» مترادف هم بود. در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوی مریدان علی محمد،‌آشوب هایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود. در این آشوب ، جمعی از بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای ملا محمد علی بارفروشی ،‌قلعه طبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند. از سوی دیگر بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی می کردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل غارت ایشان می پرداختند ‌،‌به گونه ای که یکی از بابیان می نویسد: «جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یک صد و سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمه فرار نموده ، ده را با حضرات اصحاب حق ، خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعاً به قلعه بردند (حاجی میرزا جانی کاشانی ، ص 162) و چنین می پنداشتند که یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق وغرب فرمانروایی می کنند؛ چنان که بابی مذکور می نویسد: «حضرت قدوس (محمد علی بارفروشی) می فرمودند که : ما هستیم سلطان به حق و عالم در زیر نگین ما می باشد و کل سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید»(همانجا) . پس میان ایشان و نیروی دولتی جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملامحمد علی بارفروشی در جمادی الثانی 1265 پایان گرفت.بابي ها ترور اميركبير را طراحي كردند و در شوال 1268 ق، به ترور نافرجام ناصرالدين شاه دست زدند. در وقایع سالیان نخستین پیدایش بابیه غیر از بلواوآشوب و جنگ در چند نقطه کشور توسط بابیان ،اقدام برای ترور شاه نیز در کارنامه آنان آمده است.در شوال 1268 سوءقصد بابیان به جان ناصر الدین شاه با تیر اندازی دو تن از آنان پیش آمد ولی نا کام ماند و به دنبال آن دستگیری عوامل این سوءقصد توسط حکومت مرکزی با جدیت پیگیری شد وتحقیقات حکومتی بر اساس قرائن و شواهد نشان داد که میرزا حسینعلی نوری (بهاءاله) در طراحی و انجام این سوءقصد نقش محوری داشته لذا برای دستگیری او اقدام شد.اگرچه میرزا و منابع بهائی منکر شدند ولی قرائن بسیار موید این نقش بوده و منابع بابی از جمله عزیه خانم نوری خواهر میرزا در" تنبیه النائمین " این نسبت را تایید کرده اند.عز یه خانم به تفصیل چگونگی برنامه ریزی و انجام این سوءقصد را با ذکر مباشران وکارگزارانش بیان نموده و از ایده این ترور توسط برادر -به خیال رسیدن به حکومت- و بعدانتخاب مجری و سپس در اختیار گذاشتن لوازم برای مجری پرده بر می دارد:میرزاابتدا کریم خان مافی از بابیان مشهور را انتخاب نموده ، پنجاه تومان نقد و اسب و شمشیر به همراه پیشدوخود در اختیار او گذاشته مامور انجام این کار مینماید و ظاهرا وعده صدارت و سپهسالاری هم به او میدهد...اما او پول و اسب را گرفته و به اسلامبول می گریزد ! سپس میرزا ،جوان بابی پر شوری به نام محمد صادق تبریزی را به این کار می گمارد و به قول عزیه به قربانگاه می فرستد. پس از عدم توفیق میرزا در نقشه ترور حدود هشتاد تن از بابیه کشته و کثیری بی خانمان و فراری می گردند و بعد هم جناب بها منکر اصل کار توسط خودمی شود . عزیه در نتیجه گیری از این موضوع خطاب به عبدالبها می گوید: "این اول بذر نفاق و فتنه بود که جناب ابوی کاشتند و پس از اشتعال نائره فساد،حاشا کرده به گردن دیگران گذاشتند. محیط طباطبایی به استناد گزارشهای تاریخی و برخی قرائن دیگر اظهار کرده که رهبری بابیها که بعد از علی محمد بابیها را به منظور اجراینقشه قتل ناصرالدین شاه قاجار به تهران فراخواند(گوهر، سال 6، ش 3، ص 178-183، ش 4ص 271-277) نقش فعال میرزا حسینعلی در اقدامات بابیان و تصمیم جدی امیرکبیر برای فرونشاندن قیامها و شورش های آنان موحب شد که وی از میرزا حسینعلی بخواهد ایران را به قصد کربلا ترک کند،و او در شعبان 1267 به کربلا رفت ( نبیل زرندی، ص 580، 584-585)؛ اما چند ماه بعد، پس از برکناری و قتل امیر کبیر،در ربیع الاول 1268 ،‌و صدارت یافتن میرزاآقاخان نوری ،‌به دعوت و توصیه شخص اخیر به تهران بازگشت. در شوال 1268، حادثه تیراندازی دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید (همان، ص 590-592).از نظر حکومت مرکزی ، قرائن و شواهدی برای نقش میرزا حسینعلی نوری در طراحی این سوء‌قصد وجود داشت و به دستگیری او اقدام شد (زعیم الدوله تبریزی ، ص 195).میرزا یحیی نیز که عموم بابیان او را جانشین بلامنازع باب می دانستند و در هنگام تیراندازی به شاه در نور به سر می برد، توانسته بود با لباس درویشی و عصا و کشکول ،‌ مخفیانه به بغداد برود (میرزا آقاخان کرمانی و روحی ،ص 301؛ حاجی میرزاجانی کاشانی ‌،‌مقدمه براون ،‌ص لح لط ؛ قس نبیل زرندی ،‌ص 613) . او چهار ماه زودتر از بهاءالله به بغداد رسید. از آن پس اين شيوه در ايران تداوم يافت و بويژه در دوران انقلاب مشروطه و پس از آن اوج گرفت. بهائيان در عتبات نيز بيكار نبودند و سيداسدالله مازندراني در عتبات به جرم سوءقصد به آيت الله خراساني گرفتار شد. (نورالدين چهاردهي، چگونه بهائيت پديد آمد، ص .30) پس از تبعید میرزا حسینعلی به بغداد، این شهر و شهرهای کربلا و نجف مرکز ثقل فعالیتهای آنان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده می شد. شماری از سران بابیه با توجه به ناتوانی میرزا یحیی در اداره امور ،‌و به انگیزه های دیگر،خود را «موعود بیان» خواندند. به نوشته میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی (ص 303) «کار به جایی رسید که هر کس بامدادان از خواب پیشین بر می خاست ،تن را به لباس این دعوی می آراست » و به نوشته شوقی افندی ، ‌سومین رهبر بهائیان، فقط در بغداد بیست و پنج نفر این مقام را ادعا کردند (نیز عزیه خانم نوری، ص 42-43) .بیشتر این مدعیان با طراحی میرزا حسینعلی و همکاری میرزا یحیی یا کشته شدند و یا از ادعای خود دست برداشتند. حضور آنها در عراق‌به ویژه در کربلا و نجف، مشکلات دیگری نیز آفرید، به نوشته برخی منابع بهائی (شوقی افندی، قرن بدیع، ج 2 ، ص 106-107) در عراق شیوه بابیان این بود که شبهای تار، به دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و کلاه زوار اماکن مقدسه بپردازند، و به تعبیر میرزا حسینعلی «در اموال ناس من غیر اذن تصرف می نمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه می شمردند» (اشراق خاوری، 1327ش، ج 7، ص 130) .علاوه بر آن ،‌در میان خود بابیها نیز بازار آدمکشی رونق داشت و برخی منابع بابی از دخالت میرزا حسینعلی در این فجایع خبر داده اند ( عزیه خانم نوری، ص 15-16؛ برای فهرست کتابهای پیروان باب از گزارش کارهای میرزا حسینعلی در عراق ،‌عزیه خانم نوری، مقدمه ناشر، ص 2-4)
فعاليت هاي تروريستي دوران مشروطه و پس از آن با نام سردار محيي، احسان اله خان دوستدار، اسداله خان ابوالفتح زاده، ابراهيم خان منشي زاده و محمدنظرخان مشكات الممالك در پيوند است. فعاليت هاي مخفي اسداله خان ابوالفتح زاده (سرتيپ فرج قزاق) و ابراهيم خان منشي زاده (سرتيپ فرج قزاق) و محمدنظر خان مشكات الممالك از سال 1323 ق. و با عضويت در انجمن مخفي معروف به «بين الطلوعين» آغاز شد كه جلسات آن در خانه ابراهيم حكيمي (حكيم الملك)، نخست وزير بعدي دوران پهلوي، برگزار مي شد و بسياري از اعضاي آن بابي ازلي و چند تن نيز بهائي بودند. عضويت در اين انجمن و فعاليت هاي بعدي ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك (بهائي) و ازليهاي عضو انجمن فوق را بايد بخشي از عملكرد شبكه توطئه گر وابسته به اردشير ريپورتر ارزيابي كرد. اعضاي اين انجمن، اعم از ازلي و بهائي، پس از تأسيس سازمان ماسوني لژ بيداري ايران (1325 ق. / 1907 م) در پيرامون آن مجتمع شدند و مشكات الممالك صندوق دار لژ بيداري ايران بود. از ذيقعده 1323 ق. اين فعاليت با عضويت اسداله خان ابوالفتح زاده و برادرش سيف اله خان و ابراهيم خان منشي زاده در «انجمن مخفي دوم» تداوم يافت. در اين انجمن سيدمحمدصادق طباطبايي (پسر آيت الله سيدمحمد طباطبايي)، ناظم الاسلام كرماني (نويسنده كتاب «تاري بيداري ايرانيان» و آقا سيدقريش (از اعضاي بيت سيدمحمد طباطبايي) و شيخ مهدي (پسر آيت الله شيخ فضل الله نوري) عضويت داشتند. در همين زمان گرايش هاي تروريستي برخي اعضاي اين انجمن كاملاً مشهود بود. براي مثال، در يكي از جلسات انجمن مسئله قتل آيت الله سيد عبدالله بهبهاني مطرح شد كه با مخالفت سيدمحمد صادق طباطبايي مواجه گرديد. اندكي بعد، ارباب جمشيد جمشيديان (دوست صميمي و محرم اردشير ريپورتر) به عضويت اين انجمن درآمد. گروه تروريستي فوق، سرانجام، شكل نهايي خود را يافت و به عمليات آشوبگرانه و تفرقه افكنانه اي چون ترور نافرجام شي فضل الله نوري (16 ذيحجه 1326 ق. ) دست زد. عامل اين ترور كريم دواتگر بود كه به همراه افراد ديگري از جمله ميرزا محمد نجات خراساني - عضو فرقه بهائي و مرتبط با سفارت انگليس كه مشهور به فساد بود - دستگير شد. «نجات» نيز عضو كميته «بين الطلوعين» بود. به گفته سيدحسن تقي زاده، «اسمارت»، نماينده سفارت انگليس، در جلسات بازجويي از محمد نجات شركت مي كرد و مواظب بود كه «نتوانند به ميرزا محمد زور بگويند». طبق گزارش سر جرج باركلي به سر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، در جريان اين بازجويي كريم دواتگر تلويحاً حسينقلي خان نواب، برادر عباسقلي خان كارمند سفارت انگليس، را به ترور مربوط كرد. حسينقلي خان نواب نيز از نزديكان و محارم اردشير ريپورتر، رئيس شبكه اطلاعاتي حكومت هند بريتانيا در ايران، بود. پس از آن ابوالفتح زاده و برادرانش و ساير اعضاي گروه تروريستي و آشوبگر فوق، از جمله كريم دواتگر، در روستاي قلهك، كه در آن زمان در ملكيت سفارت انگليس بود و دولت ايران بر آن نظارت نداشت، مستقر شدند. در اول جمادي الثاني 1327 ق. ابوالفتح زاده و منشي زاده، همراه با زين العابدين خان مستعان الملك، گروه تروريستي جديدي تشكيل دادند موسوم به كميته جهانگير. ابوالفتح زاده و مستعان الملك و ميرزا محمدنجات از جمله اعضاي «محكمه انقلابي» بودند كه حكم اعدام مجاهد نستوه شهيد شيخ فضل الله نوري را صادر كردند. دادستان اين محكمه شيخ ابراهيم زنجاني بود كه تحت تأثير ميرزا مهدي خان غفاري كاشي (وزير همايون)، عضو فرقه بهائي، قرار داشت. در رجب 1328 ق. حادثه قتل سيد عبدالله بهبهاني رخ داد كه عاملان آن وابسته به شبكه تروريستي ابوالفتح زاده و منشي زاده بودند. يكي از ضاربان بهبهاني فردي به نام حسين لله بود كه بعدها با ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك در كميته مجازات همكاري كرد. پس از اين واقعه، ابوالفتح زاده به اروپا گريخت، مدتي بعد به ايران بازگشت و به عنوان متصدي گردآوري ماليات منطقه ساوجبلاغ و شهريار منصوب و اندكي بعد معزول شد كه ابوالحسن علوي اين عزل را نتيجه تبليغات بهائيگري ابوالفتح زاده مي داند. در ذيقعده 1334، ابوالفتح زاده و منشي زاده و مشكات الممالك عمليات خود را در قالب گروه جديدي به نام كميته مجازات آغاز كردند و به چند فقره قتل، همراه با انتشار اعلاميه هايي دست زدند كه بازتاب اجتماعي و سياسي فراوان داشت. (عبداله شهبازي، فصلنامه تاريخ معاصر ايران، ش 27، صص 38-.43) «كميته مجازات» پايگاه بهائيان يكي از مهم ترين پديده هاي دوران انقلاب مشروطيت ترورهاي مرموز و به هم پيوسته اي است كه با محوريت «كميته مجازات» صورت مي گرفت. تا چندي قبل عده اي اعتقاد داشتند كه اين تروريست ها در شمار افراد انقلابي سرخورده ازعدم تحقق آرمان هاي مشروطه بودند كه از روي ناچاري و يأس فكري - ايدئولوژيك به سمت آشوبگري و آنارشيسم و ترور كشيده شده اند. اگر به رويدادهاي تاريخي با دقت نگاه كنيم، متوجه مي شويم اين تحليل كه در سريال «هزاردستان» - ساخته علي حاتمي - نيز به مخاطب القأ شده درست نيست و اقدامات تروريستي اين گروه از همان ابتداي مشروطه خواهي آغاز شد. مانند ترور نافرجام شيخ فضل الله نوري توسط يكي از سركردگان كميته مجازات به نام كريم دواتگروپس از آن ترور افرادي چون سيدعبدالله بهبهاني. به عبارت بهتر بايد گفت برنامه آشوبگري و ترور اين گروه زماني آغاز شدكه هنوز مشروطه خواهي بهار خود را سپري مي كرد و مردم و انقلابيون در اوج خوش بيني به مشروطيت بودند و هنوز مقوله اي به نام سرخوردگي مطرح نبود. اين افراد به هيچ وجه و با هيچ معياري از نيروهاي انقلابي يا سرخوردگان مشروطه نبودند. اما عامداً و آگاهانه در اعلاميه هاي «كميته مجازات» تلاش مي شد تا انگيزه آنها ديني وانقلابي وانمود گردد.
عبدالله شهبازی مورخ، محقق و پژوهشگر معاصر در بخشی از تحقیقات خود در این مورد چنین می نویسد :
آيتي از نظر قساوت و شجاعت بهاييان را مشابه با يزيديان کردستان مي‌داند و خلق و خوي ايشان را چنين توصيف مي‌کند: «داراي اخلاقي خشن بوده، سخت‌دل و کينه‌جو ولي متظاهر به مهر و محبت و نيز در شجاعت ايشان گفت‌وگو رفته. اغلب بر آنند که از اين سجيه پسنديده محرومند به قسمي که تا مقاومت نديده‌اند نهايت پردلي را اظهار مي‌دارند ولي به محض اينکه به مقاومتي برخوردند ميدان خالي کرده، عقب‌نشيني مي‌کنند».1 اين قساوت را از اوّلين روزهاي پيدايش بابي‌گري در ميان اعضاي اين فرقه مي‌توان ديد. به نوشتة فريدون آدميت، بابي‌ها در جريان شورش‌هاي خود در دوران ناصري، با مردم و نيروهاي دولتي رفتاري سبعانه داشتند و «اسيران جنگي» را «دست و پا مي‌بريدند و به آتش مي‌سوختند»2 اين قساوت و سبعيت را در ماجراي قتل شهيد ثالث (حاج ملامحمدتقي برغاني، 17 ذيقعدة 1263 ق.)، عمو و پدر همسر قرت العين، نيز به روشني مي‌توان مشاهده کرد. فريدون آدميت بساط «ميرزا حسينعلي» (بهاء) را از روز نخست مبتني بر «دستگاه ميرغضبي و آدم‌کشي» مي‌داند.3 در واقع از نخستين روزهاي فعاليت فرقة بهايي مجموعه‌اي از قتل‌ها آغاز شد که اسرار برخي از آنها تاکنون روشن نشده و در برخي موارد نقش بهاييان در آن کاملاً به اثبات رسيده است. اين قتل‌ها را به پنج گروه مي‌توان تقسيم کرد: اوّل، قتل‌هاي سياسي؛ دوم، قتل برخي شخصيت‌هاي مسلمان که تداوم حيات ايشان براي بهاييت مضر بود؛ سوم، قتل بابيان مخالف دستگاه ميرزاحسينعلي نوري (به‌طور عمده ازلي‌ها)؛ چهارم، قتل بهايياني که از برخي اسرار مطلع بودند يا به دلايلي تداوم حيات ايشان مصلحت نبود؛ پنجم، قتل بنا به اغراض شخصي سران فرقة بهايي. قتل و خشونت يکي از اوّلين قتل‌هاي سران بهاييت قتل ميرزا اسدالله ديان است. ميرزا اسدالله ديان4 کاتب بيان و ساير مکتوبات علي محمد باب و از بابيان «حروف حيّ» بود و بسياري از اسرار پيدايش بابي‌گري را مي‌دانست. او به دستور ميرزا حسينعلي بهاء به قتل رسيد. ميرزا آقاخان کرماني (بابي ازلي و داماد ميرزايحيي صبح ازل) مي‌نویسد: «ميرزا حسينعلي چون ميرزا اسدالله ديان را مخل خود يافت، ميرزا محمد مازندراني پيش‌خدمت خود را فرستاده او را مقتول ساخت».5 اين شيوة پدر را عباس افندي نيز ادامه داد. آيتي مي‌نويسد: «عباس افندي اين رويه را دائماً تعقيب داشت؛ يعني مخالف علني خود را در بساط محرم و مجرم شده و اسرار را شناخته و به کشف آن پرداخته بود مي‌کوشيد براي افنا و اعدامش».6 ادوارد براون، استاد دانشگاه کمبريج، به فردي به نام نصير بغدادي معروف به مشهدي عباس (ساکن بيروت) اشاره مي‌کند که آدمکش حرفه‌اي و مزدور ميرزا حسينعلي بها و عباس افندي بود و به دستور ايشان چند نفر را کشت از جمله ملا رجبعلي قهير، برادر زن علي محمد باب را که از برخي اسرار پيدايش بابي‌گري مطلع بود. براون، همچنين به فعاليت‌هاي تبليغي سه بابي ازلي در عکا اشاره مي‌کند و مي‌نويسد بهاييان عکا تصميم گرفتند ايشان را از ميان بردارند. آنان ابتدا خواستند اين مأموريت را به نصير بغدادي محول کنند ولي بعد منصرف شدند؛ زيرا احضار نصير از بيروت ممکن بود راز قتل را آشکار کند. لذا، در 12 ذيقعده 1288 ق. هفت نفر از بهاييان به خانة افراد فوق در عکا ريختند و سيد محمد اصفهاني، آقاجان کج‌کلاه و ميرزا رضاقلي تفرشي را کشتند. حکومت عکا بها و پسرانش، عباس و محمدعلي افندي و ميرزا محمدقلي، برادر بها و تمامي بهاييان عکا، از جمله قاتلان، را دستگير کرد. بها و پسران و خويشانش شش روز زنداني بودند، سپس قاتلانش شناخته، در دادگاه به حبس‌هاي طولاني (7 و 15 سال) محکوم شدند.7 براون در جاي ديگر (حواشي بر مقاله شخصي سياح، چاپ اول، 1891) به اين ماجرا اشاره مي‌کند. او مي‌نويسد: «مقامات دولت عثماني تصميم به تبعيد دو برادر به دو نقطه مختلف گرفتند و در ربيع‌الثاني سال 1285 ق. صبح ازل و پيروانش را به فاماگوستا8 (قلعه ماغوسا در قبرس) و حسينعلي بها و 80 نفر از پيروانش و چهار نفر ازلي را به عکا فرستادند. اين چهار نفر ازلي عبارت بودند از: حاجي سيد محمد اصفهاني، آقاجان بيگ کج‌کلاه، ميرزا رضاقلي تفرشي و برادرش آقا ميرزا نصرالله. به نوشتة براون، قبل از عزيمت به عکا، حسينعلي بهاء ميرزا نصرالله تفرشي را در ادرنه (آدريانوپول) با سم به قتل رسانيد و کمي پس از ورود به عکا، سه ازلي ديگر در منزل مسکوني‌شان در بندر عکا به دست اطرافيان بهاء مقتول شدند».9 ميرزا آقاخان کرماني در رساله هشت بهشت دربارة آدم‌کشي‌هاي سران فرقة بهايي به تفصيل سخن گفته است. او مي‌نويسد: «ميرزا حسينعلي بهاء در ادرنه، قبل از حرکت به عکا، ميرزا نصرالله را با سم مقتول کرد و در عکا نيز چند نفر از اصحاب خود را فرستاد آن سه نفر را حاجي سيد محمد و آقاجان بيگ و ميرزا رضاقلي تفرشي در خانه نزديک قشله که منزل داشتند شهيد کردند و قاتلين اينان عبدالکريم شمر و حسين آب‌کش و محمد جواد قزويني».10 به نوشتة ميرزا آقاخان کرماني، در ايران نيز اصحاب حسينعلي بها موجي از وحشت و ترور آفريدند و به قتل ازليان صاحب‌نفوذ دست زدند: «آقا عبدالواحد، آقامحمدعلي اصفهاني، حاجي آقا تبريزي و پسر حاجي فتاح، هر يک را به طوري جداگانه درصدد قتل برآمدند و بعضي فرار کردند. از آن جمله خياط‌باشي و حاجي ابراهيم‌خان را در خانة گندم‌فروشي کشتند و جسم آنان را با آهک در زير خاک گذارده روي آنها را با گچ سکو بستند...» اين قتل‌ها حتي شامل طلبکاران ميرزا حسينعلي نوري (بهاء) نيز مي‌شد: «و همچنين حاجي جعفر را، که مبلغ هزار و دويست ليره از ميرزا [حسينعلي بهاء] طلبکار بود و به مطالبه پول خود در عکا قدري تندي نمود و دزدي‌هاي حضرات را حس کرده، ميرزا آقاجان کچل قزويني را تشويق کردند که آن پيرمرد را شبانه کشته، از طبقة فوقاني کاروانسرا به زير انداختند و گفتند خودش پرت شده... همچنين هر يک از اصحاب اقدمين، که از فضاحت و شناعت کارهاي ميرزا مطلع بودند و فريب او را نخوردند، فرستاد در هر نقطه شهيد نمودند. مثلاً جناب آقاي سيد علي عرب را، که از حروف حيّ نخستين بود، در تبريز، ميرزا مصطفي نراقي و شيخ خراساني شهيد کردند و ميرزا بزرگ کرمانشاهي را، که از اجله سادات بود و جناب آقا رجبعلي قهير را، که او نيز از حروف و ادله بود، ناصر عرب در کربلا به درجة شهادت رسيدند و برادرش آقاعلي محمد را در بغداد عبدالکريم شمر کشت. هر يک از اصحاب خودش را نيز که از فسق و فجور و باطن کار وي خبردار شدند در عکا يا نقطة ديگر تمام کردند. مانند حاجي آقا تبريزي. حتي آقا محمدعلي اصفهاني را که در اسلامبول تجارت مي‌نمود و مدتي فريب او را خورده بود، ... ميرزا ابوالقاسم دزد بختياري را مخصوص از عکا مأمور نمود که برود در اسلامبول آن جرثوم غفلت را... قصد نمايد...11 به نوشتة ميرزا آقاخان کرماني، پس از فوت ميرزا حسينعلي بهاء (2 ذيقعده 1309 ق.) شيوة فوق ادامه يافت. اوّلين قرباني ميرزا محمد نبيل زرندي، مورخ معروف بهايي بود که خيال داشت خود را جانشين بها خواند. «پسران خدا حسينعلي بها خبردار شده، دو نفر را فرستاده، آن لنگ بيچاره را خفه کرده، بردند به دريا انداختند».12 در ميان قتل‌هاي متعدد و فراوان بهاييان، به ويژه بايد به قتل حاج شيخ زکريا نصيرالاسلام اشاره کرد. حاج شيخ زکريا انصاري دارابي، ملقب به نصيرالاسلام، از سران مجاهديني بود که به فتواي حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري به جهاد با استعمار انگليس و عوامل داخلي ايشان دست زدند و در اين زمينه سهمي بزرگ داشتند. نامبرده از شاگردان آخوند ملا محمد کاظم خراساني و شيخ عبدالله مازندراني و حاجي ميرزا حسين تهراني (نجل خليل) و حاج سيد عبدالحسين مجتهد لاري بود و به نوشتة رکن‌زاده آدميت، در شهرستان‌هاي داراب، فسا، لار و ني‌ريز عليه انگليس قيام مسلحانه کرد و به نشر افکار آزادي‌خواهي و استحکام مباني مشروطه ايران کوشيد و در رکاب مجتهد لاري جهاد کرد. مساعي وي چنان ارجمند بود که آخوند خراساني يک حلقه انگشتري فيروزه و اجازه مجاهده در راه آزادي براي او فرستاده و او را در اجازه‌نامه نصيرالاسلام خواند. رکن‌زاده آدميت مي‌افزايد: «اين است که نصيرالاسلام با گروهي از تفنگچيان مجاهد در راه تعقيب و تنکيل ستم‌پيشگان بي‌آزرم و فرقة بهايي، که در شهر ني‌ريز جمعيت و نفوسي داشتند، بيش از پيش کوشيد و آنها هم در پي فرصت بودند تا او را از ميان بردارند و همين که فرصت به دست آمد دو نفر از تفنگچيان او را، که يوسف و جعفرقلي نام داشتند، به وسيلة تطميع و تحميق وادار به قتل او کردند و در ماه رجب سال 1331 ق. پس ازفراغت از غسل روز جمعه هنگام خروج از گرمابه... به وسيلة شليک سه تير تفنگ شهيدش کردند. آن وقت 52 سال داشت.13 قتل سيد ابوالحسن کلانتر سيرجان (1324 ق.) از قتل‌هاي جنجالي بهاييان است. بهاييان به تحريک مخالفان سيد ابوالحسن کلانتر (اسفنديارخان رئيس طايفه بوچاقچي، شاهزاده حاج داراب ميرزا از مالکان محل و سيد حسين قوال‌التجار از متنفذين سيرجان) پرداختند و در نتيجه در جريان يک ميهماني کلانتر سيرجان در تاريکي شب به قتل رسيد. اين ماجرا به شورش مردم سيرجان بر ضدّ بهاييان انجاميد و مردم، که منابع بهايي ايشان را «چند هزار نفر عوام کالانعام» مي‌خوانند، سيد يحيي سيرجاني (بهايي عامل قتل کلانتر) را کشتند.14 قتل محمد فخار نيز از قتل‌هايي است که سر و صداي فراوان به پا کرد. بهاييان، به دستور محفل روحاني يزد، فرد فوق را، که گويا به بهايي‌گري اهانت مي‌کرد، کشتند و جسد او را سوزانيدند. در پي اين پيشامد، ابتدا عامل مستقيم قتل، سلطان نيک‌آيين، دستگير شد و سپس 12 نفر از معاريف بهاييان يزد، از جمله محمدطاهر مالميري و ميرزا حسن نوش‌آبادي و حسين شيدا، به اتهام مشارکت در قتل زنداني شدند. پس از هفت ماه پرونده متهمان به تهران فرستاده شد. هر چند اتهام اين گروه قتل بود ولي در زندان تهران در محل کم‌جمعيت و آبرومندي که مختص به اشراف و اعيان بود محبوس شدند و با سران کرد و لر و خان‌هاي بختياري معاشر بودند و حتي مدير زندان را تبليغ مي‌کردند. بهاييان در دادگاه به مظلوم‌نمايي فراوان دست زدند و از جمله مالميري چنين گفت: «هواي يزد خشک است و کله‌هاي اهل يزد تمام خشک است و يک تعصبات لامذهبي جاهلانه‌اي دارند که در ساير ولايات نيست. اهل يزد عموماً قتل ما بهاييان ر اواجب مي‌دانند و مال ما را حلال و هرگونه تهمتي و اذيتي را در حقّ ما ثواب مي‌دانند و به عقيده باطل خود بهشت مي‌خرند». تمامي اعضاي اين گروه، به جز سلطان نيک‌آيين، پس از 14 ماه حبس در تهران، با اعمال نفوذ بهاييان مقتدر پايتخت، تبرئه شدند. رياست اين دادگاه را فردي به نام عاصمي و وکالت بهاييان را فردي به نام دادخواه به عهده داشتند. هرچند منابع بهايي مي‌کوشند تا اين ماجرا را «تهمت» جلوه دهند؛15 ولي محکوم شدن سلطان نيک‌آئين، به رغم اعمال نفوذ فراوان بهاييان، ثابت مي‌کند که مجرم بوده است. عبدالحسين آيتي با اشاره به قتل محمد فخار و موارد ديگر مي‌نويسد: «خدا نيارد روزي که ميدان براي بغضا و شحناء ايشان باز شود. آن وقت است که چند نفرشان در شاهرود آدم مي‌کشند. (در واقعه 1324 فتنه بابي‌هاي شاهرود) يا مانند سلطان باروت کوب [نيک‌آئين] و چند تن اهل محفل روحاني در يزد محمد کوزه‌گر [فخار] را در کوره مي‌سوزانند يا ذکر الله و عبدالحق نامي خود را در بين مهاجرين روسيه انداخته، در آذربايجان آتشي برافروختند که نمرود از آن شرم مي‌برد».16

پي‌نوشت‌ها:

1. کشف الحيل، ج

2، ص 7. 2. اميرکبير و ايران. ص 448. در 22 ذيقعهده 1264 / 20 سپتامبر 1848 سلطنت ايران به ناصرالدين شاه رسيد. در سه سال اوّل سلطنت ناصرالدين شاه حکومت ايران در دست با کفايت و مقتدر ميرزاتقي خان اميرکبير قرار داشت که مطلوب کانون‌هاي استعمارگر غربي نبود. در اين دوران شورش‌هاي بزرگي در ايران درگرفت که مهم‌ترين آنها شورش محمد حسن خان سالار در خراسان و شورش آقاخان محلاتي در کرمان و شرق ايران و شورش پيروان باب بود. دربارة نقش استعمار انگليس در شورش‌هاي سالار و آقاخان محلاتي مطالب فراواني مطرح شده ولي در زمينة نقش کانون‌هاي دسيسه‌گر خارجي در شورش بابيه تاکنون تحقيق دقيق و کاملي انجام نگرفته است. شورش بابي‌ها در نخستين سال سلطنت ناصرالدين شاه و در سه منطقة مازندران و زنجان و يزد صورت گرفت و رهبري آن با کساني بود که مدعي پيروي از باب بودند: آخوند ملا محمد حسين بشرويه‌اي و ملا محمد علي بارفروشي در مازندران، ملامحمدعلي زنجاني در زنجان و سيد يحيي دارابي در يزد. اميرکبير با قاطعيت به سرکوب اين شورش‌ها دست زد و سران باي شورش‌هاي فوق را در سال 1266 ق. اعدام کرد. به طور مستند مي‌دانيم که ملا محمد علي زنجاني، رهبر شورش زنجان، اميدوار بود که قشون روسيه به ياري بابيان بشتابد و زماني که از اين امر نوميد شد خواستار وساطت روسيه و انگلستان براي نجات جان خود شد. که طبعاً اميرکبير نمي‌پذيرفت. (آدميت، اميرکبير و ايران، ص 450) در ميان بابيان، ملاحسين بشرويه به «باب الباب» ملا محمدعلي بارفروشي به «قدوس» و ملا محمدعلي زنجاني به «حجت» ملقب‌اند. در پي اين شورش‌ها بود که به دستور اميرکبير باب نيز اعدام شد.

3. اميرکبير و ايران، ص 457.

4. ميرزا اسدالله ديان احتمالاً يهودي الاصل بود زيرا با زبان‌هاي عبري و سرياني به خوبي آشنايي داشت. در ايران آن زمان بعيد بود که فردي مسلمان با زبان عبري آشنا باشد.

5. ميرزا آقاخان کرماني. هشت بهشت. صص 283، 302ـ303.

6 . کشف الحيل، ج 3، ص 119.

7 . Edward G Browne. Materials for the Study of Babi Religion. Cambridge, 1918. pp. 52-57, 220. و نيز بنگريد به: کشف الحيل، ج 3، صص 114ـ124.

8. هشت بهشت ص 309

. Famagusta [Maghusa]. 9

. Fdward G.Browen. A Travellers Narrative... [1891.2 vol]. London. Cambridge University .... 10.

11. همان مأخذ، صص 308ـ309.

12. همان مأخذ، ص 310.

13 . محمد حسين رکن‌زاده آدميت. دانشمندان و سخنسرايان فارسي، ج 5، صص 668ـ669.

14. براي آشنايي با روايت بهاييان از اين ماجرا بنگريد به: مصابيح هدايت. ج 5، صص 88ـ95.

15. بنگريد به: مصابيح هدايت، ج 5، صص 370ـ374.

16 . کشف الحيل، ج 2، ص 7

نشریه الکترونیکی افشا

 

خواندن 1171 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی