×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

بررسی وزارت خاندان نوری

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بررسی وزارت خاندان نوری

 

خانه بدوش

 

 

بهائیت در ایران : جناب آیتی این بار با شعر و یک مثل زیبا به سراغ ادعای بهاییان رفته و بسیار زیبا و بی تکلف به بررسی ادعاها پرداخته که عین نوشته های ایشان را از نظر شما می گذرانیم:

آن خانه بدوش گشت چون خانه فروش -- سرمايه ي تاجري ز بيگانه گرفت!

باري برويم بر سراصل  مطلب ، اين اصراري كه بهائيان دارند كه بهاء و خاندانش را به سلسله ي وزراء منسوب دارند و اخيرا حتي به كلمه ي پرنس در حقش قائل شده اند هر مطلبي را بر اهل حقيقت روشن و مبرهن مي سازد و كالشمس في وسط اسماء واضح مي دارد كه اينان ابدا در فكر روحانيت نبوده مادي صرف و طبيعي بحت باشند و به نام روحانيت استفاده نموده بر اثر حماقت و بلاهات معدودي هم تاكنون قدمي چند به سر منزل مقصود رفته اند و الا اگر اينها روحاني بودند نه كاري به وزازت پدر خود داشتند و نه سلطنت ژرژ انگلستان. عجبا پسر محمود افندي الوسي كه از علماي اهل سنت و مفتي بغداد بود شنيدم حضرات انگليسها به ميل خود به او نشان و لقب سري و مبلغي پول دادند و او همه را رد كرده گفت من يك نماينده ي روحانيم و با سياسيون كاري ندارم.

بلي براي اين بود كه او نماينده ي روحانيت تازه و به عقيده اتباعشان صاحب روح جوان است و اراده دارد كه مروج روحانيت و ديانت جديد در قرن بيستم باشد و ان هذا الشئي عجاب! حال ببينيم با اين تعلقات كه حضرات به شئون ظاهره دارند و خود را وزيرزاده مي شمارند اين بزرگ زادگي را چه مايه است و وزارت آقاي ميرزا بزرگ نوري در چه پايه است؟ هر چند ميرزا بزرگ پدر بهاء مردي مسلمان بوده و در احيان آئينگري و مغالطه كاري پسرانش در حيات نبوده و ما هم نمي خواهيم گناهي بر او وارد سازيم و به انتقاد او پردازيم ولي از بيان حقيقت و حفظ تاريخ ناگزيريم تا در آتيه كسي تصور ننمايد كه اهل بهاء مغالطه كردند و چندان مؤثر افتاد كه حتي كسي در صدد كشف و بيان حقيقت بر نيامد خصوصا بنده ي نگارنده كه تاريخ حضرات را نيز در دو مجلد جمع و تأليف نموده و بعدا خواهيم دانست كه اساس آن تأليف بر چه پايه و در سايه ي چه تأثيرات بوده و چگونه تحريفات در آن به كار برده اختيار را از كف من بيرون بردند و بزرگترين اندوه را در قلب من ايراث كردند زيرا لطمه ي ادبي از هر لطمه ي شديدتر است مجملا (اين زمان بگذار تا وقت دگر).

بنابر تحقيقات عميقه و اطلاعات دقيقه ميرزا بزرگ نوري بر خلاف شايعات منتشره از قبل  توسط بهائيان ، اصلا وزيرو وزيرزاده نبوده بلكه به مقام وزرات هم نزديك نشده پدرانش كه چندان نام و نشان و اسم و رسمي نداشته در نور مازندران ميزيسته اند و در طبقه دوم يا سوم واقع بوده اند برجسته ترين مردان اين خاندان همان ميرزا بزرگ است كه اسم اصلي او ميرزا عباس چون به نام جدش ناميده شده به ميرزا بزرگ ملقب گشته و در واقع عباس افندي عباس سوم از آن خاندان است. تنها چيزي كه ميرزا بزرگ را از ساير مردان آن خانواده بزرگتر معرفي كرده خط و انشاء او بوده و نخستين قدمي كه آن مرحوم به سمت ترقي و تعالي برداشته قدمهائي است كه در مسافرت كرمان بدان طي مسافت نموده و آخرين ترقي او همان بوده است لاغير.

و شرح آن از اين قرار است كه چون الله وردي ميرزا پسر فتحعلي شاه به حكومت كرمان منصوب شد ميرزا بزرگ نوري به وسائلي چند خودرا به او نزديك كرده خط و انشاء خويش را نمايش داده تقاضاي رجوع خدمتي نموده و بالاخره به سمت نويسندگي و انشاء معرفي شده منشي الله وردي ميرزا شد و حتي شنيده نشده است كه مقام منشي باشي كه داير مدار رياست كابينه حكومتي است به اصطلاح امروز به او داده شده باشد، فقط چيزي كه مسلم است اين است كه در مدت اقامت كرمان و انجام خدمت انشاء از طرف شاهزاده ي مذكور رجوعاتي در كرمان به او شده كه دخلهائي را ايجاب و ايجاد نموده بالاخره داراي يكي دو قطعه ملك و آبادي شد و پس از مراجعت از سفر كرمان نسبة روزگاري خوش تر از روزگار پيشين يافته از گمنامي مطلق بيرون آمد و با درباريان اندك آشنائي يافته آمد و شدي مي كرد و گاهي هم سرمشقي به اطفال بزرگان مي داد چنانكه در منشأت ميرزا ابوالقاسم خان قائم مقام هم اين نكته مذكور و مي توان فهميد كه منتهي رتبه او اين بوده است كه سرمشقي. به كودكان بزرگان بدهد و در مقابل استفاده نمايد.

مرحوم سپهسالار (محمد ولي خان معروف) دو حكايت نقل نمود كه خالي از مناسبت نيست بدان اشاره شود اولا حكايت نمود كه يكي از تجار طهران معروف به حاج حسين سگ دندان بود و كارهاي ميرزا بزرگ نوري در دست او بود و من در طفوليت با بستگانم به منزل او آمد و شد مي كرديم و مخصوصا عيالش در ساختن باقلوا مهارتي داشت و به همين سبب من عشقي داشتم كه به منزل او بروم و كامي شيرين كنم پس از مرگ ميرزا بزرگ و بابي شدن پسرهايش و بعد از آنكه مدتي قرةالعين را در خانه ي خود نگاه داشته و گرد بعضي اتهامات را به دامن خود و او و ديگران نشانيد تا آنكه او هم كشته شد و شاه تير خورد و بهاء به حبس افتاد و بعد ما وقع من هذه القبيل روزي به منزل حاج حسين رفته او را در كمال خشم و غضب و حزن و اندوه ديدم و به جمع كردن اشياء و اسباب سفر مشغولش يافتم همراهان من كه از من بزرگتر و طرف محاوره بودند قضيه را پرسيدند گفت ميرزا بزرگ با آن زحماتش اندوخته ي گرد كرد و ملكي خريد و پسرانش نتوانستند آن را نگهدارند و همه ي آنها را بر اثر زشت كاريهاي خود سپري كرده اخيرا با شاه و سياست بازيشان گرفت و با دين و مذهب شوخي شان مي آمد و اينك كارشان به جائي رسيده كه بايد حكم اجبار از وطن خارج شوند.

حكايت ثاني كه خودم بلاواسطه شنيدم مرحوم سپهسالار چهار سال قبل از وفاتش در روزي كه نگارنده با سيد نصرالله باقراف به منزلش رفته بود و باقراف ميل داشت او را به بهائيت تبليغ نمايد آن مرحوم سخنان وي را شنيده خندان شد و گفت پدرم مي گفت در منزل ميرزا آقاخان صدر اعظم بودم كه ميرزا حسينعلي نوري را تحت الحفظ به نزد او آوردند در همان روزي كه ناصرالدين شاه را تير زده بودند چون ميرزا را وارد كردند صدر اعظم بر او تغيير كرده گفت من بر حسب هم وطني با پدرت دوست بودم و او آدم بدي نبود و ممكن بود شما جاي او را گرفته به مقام انشاء و استيفاء درباري نائل شويد ولي تو به قدري بدبخت هستي كه به سيد باب كه معلوم نيست چه جنوني بر سر داشته مي گروي و حالهم تحريك بر قتل شاه مي كني! ميرزا فوري جواب داد كه من به سيد باب عقيده ندارم بلكه به جد او هم.. ولي فورا زبان خود را حفظ كرد صدر اعظم هم به او تشر زد كه فضولي مكن... و اشاره كرد كه او را ببريد و بردند و پس از خروج او از مجلس و دخول در محبس صدر اعظم گفت اين كلمه را ميرزا حسينعلي از روي بي اختياري راست گفت كه به جد باب هم عقيده ندارد زيرا او ابدا در خط مذهب نيست و جز استفاده هيچ منظوري ندارد.

اين صحبت را كه مرحوم سپهسالار كرد بر باقراف خيلي گران آمد به قسمي كه رنگش برافروخت ولي جرئت تكذيب نداشت و من سخنان ملايمي به ميان آورده باقراف را دلداري دادم و بار ديگر بازار صحبت گرم شد و صحبت به اينجا رسيد كه گفت من آقاي عبدالبهاء شما را در پاريس ديدم و از او پرسيدم كه حال امپراطور روس در اين جنگ بين الملل به كجا مي انجامد؟ گفت او فاتح است زيرا كه «جمال مبارك» در حقش دعا كرده و وعده ي نصرت دادند. ولي برخلاف فرمايش ايشان پس از چندي آن طور امپراطور با عائله اش منقرض شدند كه ديديد من از سخنان سپهسالار خنديدم زيرا نظاير آن را آگاه بودم و خصوصا درباره همين امپراطور روس اطلاعاتي داشتم كه شرح آن را در فصول آتيه ذكر خواهم كرد ولي صورة آن روز هنوز در سلك بهائيان منسلك بودم و موقع بيوفائيم فرا نرسيده بود لهذا سكوت كردم و چون بيرون آمديم باقراف در حق سپهسالار دشنام گفتن گرفت و هر دم مي گفت پس چه طور مي گفتند سپهسالار بهائي است؟

گفتم به خيلي كسان اين نسبتها را مي دهند حالا شما متغير نشويد و بالاخره آخر باقراف سخنان او را باور نكرد در حالتيكه من مي دانستم تمام اين حرف ها صحيح و اساسي است و محبت و عادت و عصبيت و حسن ظن بهائيان نمي گذارد كه اين گونه حرفها را باور كنند ولي باز هم يقين دارم كه حرف راست تأثير دارد و خيلي عقيده همان باقراف را تكان و تغيير داد اين بود شمه ي از شرح حال ميرزا بزرگ و پسرانش كه آقايان او را وزير و چنانكه گفتم اخيرا وي را پرنس معرفي كرده اند! آيتي - خيلي لازم است اصل داعيه ي بهاء تشخيص داده شود زيرا بهائيان نه فقط در بين عنوان نبوت و امامت انسان را سرگردان گذاشته تصريح نمي كنند كه او داعيه نبوت داشته يا امامت بلكه اساسا در داعيه ي او هميشه به مجامله برگذار نموده گاهي مي گويند رجعت حسيني است و گاهي مي گويند رجعت مسيح است و وقتي غفلت كرده الوهيت را به او نسبت مي دهند پس خوب است بفهمم كه واقعا او چه مقامي را مدعي شده؟

آواره - بلي يكي از مواقع مغالطه كاري حضرات در موضوع ادعاء است كه هرگز آن را تصريح ننموده نزد هر كسي به قسمي عنوان و به تعبيري بيان مي نمايند و ما بعد از مجاهدات بسيار اصل داعيه ي بهاء را شناختيم كه داعيه ي الوهيت است و حتي بهائيان را عقيده اين است كه بهاءالله خالق آسمان و زمين و مرسل رسل و منزل كتب و مكلم با كليم است در طور اما در ابتداء به همه كس اين سخن را نمي گويند اگر طرفشان سني يا مسيحي است مي گويند رجعت مسيح است و اگر شيعه است مي گويند رجعت حسيني است و اگر متمدن است گويند نابغه ي عصر و فيلسوف است (!) و اگر از عرفا و صوفيه و دراويش است مي گويند قطب و مرشدي است از همه مراشد مهم تر (!) و بالاخره نزد هر قومي عنواني دارد ولي پس از آنكه محرم اسرار شد مي فهمد كه او ادعائي خدائي كرده و با يك عنواناتي كه به تمسخر و استهزاء شبيه تر است تا به جديت خو را خدا شمرده مثل اينكه در مراسله پسرش مي نويسد «كتاب من الله العزيز الحكيم الي الله اللطيف المجيد» اما دليل او بر اين داعيه چيست؟ گويند چهار چيز دليل بر حقيقت او است اول همان نفس ادعاء است و گمان دارند كه تا كنون كسي همچو داعيه اي نكرده دوم نفوذ آن ادعاء است كه در عده اي از نفوس بشريه نفوذ كرده و او را به حقيقت قبول كرده اند سوم كلمات اوست كه گمان مي كنند مثل اين كلمات را كسي نگفته و نتواند گفت چهارم بقاي اوست كه تا حال باقي مانده است و اين حقائق را در فرائد به يك لفظ دليل تقرير تعبير و تمام كرده است و ما وزن و قيمت همه را خواهيم فهميد.آيتي - خوب است در اين موضوع مبسوطتر صحبت شود تا حقايق روشن تر از اين گردد

آواره - اگر چه ما مي خواستيم داخل در اين وادي نشده عنوان مباحثه ورد و اثبات را فراموش كنيم زيرا اولا اين حق علماي اعلام است و در حقيقت آقايان علماء هم كتبا و شفاها جواب اين مسائل را داده اند و به علاوه ورود ما در اين وادي باز صورت سابقه را به خود گرفته از اصل مقصود كه كشف تصنعات و خيانتهاي ايشان در اجتماعيات است دورمان مي سازد بلكه بهانه اي به دست مدعي مي دهد كه آواره هم مثل سابقين مي خواهد يك رد مذهبي در اين حزب نوشته باشد ولي از آنجا كه ناچاريم از اينكه نظر تحقيق در هر دو جبهه ي ديني و اجتماعي دينيه چه اهميت را حائز و از جنبه ي اجتماعيه چه كيفيت را داراست و حتي بفهميم كه آيا اين امر خارق اوهام است و يا موجب و موجد اوهام؟

لهذا نظريه ما را مجبور مي كند كه ابتداء در ادله ي مذهبي و جنبه ي ديني آن صحبت كنيم و ببينيم اين ادله تا چه درجه حائز مقام و اهميت است لهذا معروض مي داريم. اگر آقايان بهائي كاملا تاريخ حسن صباح و اسمعيليه را بخوانند و تعمق در ان فرمايند تصديق خواهند كرد كه ظهور بهاء عينا رجعت حسن صباح است كه با همان اصول و روحانيت دوباره كشف نقاب فرموده الا اينكه نفوذ حسن صباح از جميع جهات كاملتر از نفوذ بهاء بوده و منطقه ي نفوذش تا مصر و جزيرةالعرب رسيده و در مدت يكصد و هفتاد و يك سال كاملا سلطنت كرده است و چون تنها عطف نظر به تاريخ كافي نيست لهذا خلاصه ي نهضت اسمعيليه و تاريخ حسن صباح با وجود مشابهت با اين مذهب در ذيل اين عنوان بيان مي شود.     

 

 

خواندن 1396 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی